عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

خلاصه ای از زندگینامه رودکی...


رودکی



ابوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم متخلص به رودکی و مشهور به استاد شاعران (زادهٔ ۲۴۴، رودک - درگذشتهٔ ۳۲۹ هجری قمری) نخستین شاعر مشهور ایرانی-فارسی حوزه تمدن ایرانی در دورهٔ سامانی در سدهٔ چهارم هجری قمری و استاد شاعران این قرن در ایران است.

او در روستایی به‌نام بَنُج رودک (پنجکنت در تاجیکستان امروزی) در ناحیه رودک در نزدیکی نخشب و سمرقند 

به دنیا آمد.

رودکی را نخستین شاعر بزرگ پارسی‌گوی و پدر شعر پارسی می‌دانند که به این خاطر است که تا پیش از 

وی کسی دیوان شعر نداشته‌است و این از نوشته‌های ایرانی عربی نویس هم عصر رودکی- ابوحاتم رازی 

مسجل می‌گردد. ریچارد فرای عقیده دارد که رودکی در تغییر خط از خط پهلوی به خط فارسی نقش داشته‌است.

 از تمام آثار رودکی که گفته می‌شود بیش از یک میلیون و سیصد هزار بیت و نیز شش مثنوی بوده‌است، فقط ابیاتی پراکنده به همراه چند قصیده، غزل و رباعی باقی‌مانده‌است.

او زاده نیمه دوم سده سوم هجری بود. رودکی در دربار امیر نصر سامانی بسیار محبوب شد و ثروت بسیاری به دست آورد. می‌گویند رودکی در حدود یک صدهزار بیت شعر سروده است و درموسیقی، ترجمه و آواز نیز دستی داشته‌است.
رودکی در سه سال پایانی عمر مورد بی مهری امرا قرار گرفته بود.
 او در اواخر عمر به زادگاهش بنجرود بازگشت و در همانجا به سال ۳۲۹ هجری (۹۴۱ میلادی) در گذشت.

او مدح‌کننده امیر سعید نصر بن احمد اسماعیل(۳۰۱-۳۳۱ (هجری)) امیر سامانی، ابوجعفر احمد بن محمد بن خلف بن لیث یا بانویه امیر صفاری(۳۱۱-۳۵۲ (هجری))، ماکان پسر کاکی سرداردیلمی و خواجه ابوالفضل بلعمی وزیر سامانیان-که رودکی را به نظم کلیله دمنه انگیزاند- بوده‌اند. درباره صله‌های گرانی که او از ماکان گرفت خود چنین سرود:

بدا میر خراسانش چل هزار درموزو فزونی یک‌پنج میر ماکان بود

برخی از نویسندگان همانند محمد عوفی در لباب‌الالباب رودکی را کور مادرزاد دانسته‌اند، همچنین قدیمی‌ترین منبع، رودکی را اکمه (کور مادرزاد) خوانده‌است، ولی برخی تنها از نابینایی او سخن گفته‌اند، چنانکه ابوزراعه گرگانی می‌گوید: 

اگر به کوری چشم او بیافت گیتی را       
ز بهر گیتی من کور بود نتوانم
 

رودکی فرزندی به نام عبدالله داشته‌است که در بیشتر تذکره‌ها پیش از نام خودش می‌آمده و از این رو به ابوعبدالله معروف شده بود.


فتح سومنات... "عسجدی"


تا شاه خسروان، سفر سومنات کرد

 

کردار خویشتن را علم معجزات کرد

 

آثار روشنِ ملکانِ گذشته را

 

نزدیک بِخْردان، همه از مشکلات کرد

 

بزدود [ز] اهل کفر، جهان را به اهل دین

 

شکر و دعای خویشتن از واجبات کرد

 

هر لشکری که بود چو پروین ز انبوهی

 

از هم جدا فکند و چو نعش بنات کرد

 

چندان بکشت برهمنان را به سومنات

 

تا سومنات را به لقب مومنات کرد

 

سلطان یمین دولت و عالی نظام دین

 

کز عدل و علم،‌ دولت و دین را ادات کرد

 

محمود شهریار کریم، آنکه ملک را

 

بنیاد بر محامد [و] بر مکرمات کرد

 

ایزد فزود دولت او را ثبات،‌ ازانک

 

بر قولهای خویش [...][1] کرد

 

دینْ احمدی و دولتْ محمودی، این دو چیز

 

یزدان ز جملة ابد و باقیات کرد

 

از باقیات بِهْ چه بُوَد کافریدگار

 

مر باقیات را تبع صالحات کرد

 

شطرنج ملک باخت ملک با هزار شاه

 

هر شاه را به نوع دگر شاهمات کرد

 

هر مهتری، هنر به سپه کرد روز جنگ

 

او هر هنر که کرد، به نفس و به ذات کرد

 

بس کو به آب جیحون خوابی نکرد رفت

 

خوابی دگر تمام به آب بنات[؟] کرد

 

بس گاه غزو او، شب یلدا دواج را

 

ایزد به نور، چون شب قدر و برات کرد

 

هرگز به خشم خویش نزد بانگ بر ضعیف

 

ور زد، علاج آن به عطا و هبات کرد

 

هرگز نکرد چیره‌ دلی، او به خون کس

 

ور کرد، عدل کرد و به قول ثقات کرد

 

بر دادن صلات کتابی به نزد[؟] شاه

 

چون بانک بوحنیفه کتاب صلات کرد[؟]

 

آن گاه چون صلاة و زکوة اندر آن کتاب

 

بر خویشتن فریضه، عطا و صلاة کرد[2]

 


 

اشعار و رباعیات... "عنصری"

سر زلف مشکین جانان من

مرا کشت و پیچید بر جان من

 

ایا ترک سیمین تن سنگدل

هویدا به تو راز پنهان من

 

به فرمان منم باش تا برخوری

تو را بد نیاید ز فرمان من

 

نگردم من ز پیمان تو من به دل

مگر دان تو دل را ز پیمان من

 

 

**************************

 

 

گفتم:صنما دلم تو را جویان است

گفتا:که لبم درد تو را درمان است

 

گفتم:که همیشه از منت هجران است

گفتا:که پری ز آدمیان پنهان است

 

 

 

 **************************

 

 

چون مهره به روی تخته نردیم همه

گاهی جمعیم و گاه فردیم همه

 

سرگشته ی چرخ لاجوردیم همه

تا در نگیرد در نوردیم همه

 


 

باد نوروزی... "عنصری"


باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود

تا زصنعش هر درختی لعبتی دیگر شود

 

باغ همچون کلبه بزاز پردیبا شود

راغ همچون طبله عطار پرعنبر شود

 

روی بند هر زمینی حله چینی شود

گوشوار هر درختی رشته گوهر شود

 

چون حجابی لعبتان خورشید را بینی به ناز

گه برون آید زمیغ و گه به میغ اندر شود

 

افسر سیمین فرو گیرد زسر کوه بلند

بازمینا چشم و زیبا روی و مشکین سر شود ...

 

 


 

صبح و نبید... " کسایی"


صبح آمد و علامت مصقول بر کشید

وز آسمان شمامهٔ کافور بر دمید

 

گویی که دوست قُرطهٔ شَعر کبود خویش

تا جایگاه ناف به عمدا فرو درید

 

در شد به چتر ماه سنانهای آفتاب

ور چند جِرم ماه سر اندر سپر کشید

 

خورشید با سهیل عروسی کند همی

کز بامداد کِلّهٔ مصقول بر کشید

 

وان عکس آفتاب نگه کن ؛ علم علم

گویی به لاژورد می سرخ بر چکید

 

یا بر بنفشه زار گل نار سایه کرد

یا برگ لاله زار همی بر چکد به خوید

 

یا آتش شعاع ز مشرق فروختند

یا پرنیان لعل کسی باز گسترید

 

جام کبود و سرخ نبید آر ، کآسمان

گویی که جامهای کبود است پر نبید

 

جام کبود و بادهٔ سرخ و شعاع زرد

گویی شقایق است و بنفشه ست و شنبلید

 

چون خوش بود نبید بر این تیغ آفتاب

خاصه که عکس او به نبید اندرون فتید

 

آن روشنی که چون به پیاله فرو چکد

گویی عقیق سرخ به لؤلؤ فرو چکید

 

وان صاف می که چون به کف دست بر نهی

کف از قدح ندانی ، نی از قدح نبید

 


بهار آمد... "عنصری"


بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد

 خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد

 

ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد

به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد

 

گل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربت

 همی‌گوید خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد

 

 سمن با سرو می‌گوید که مستانه همی‌ رقصی

 به گوشش سرو می‌گوید که یار بردبار آمد

  

بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد

 که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد

  

همی‌ زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی

 بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد

  

صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق

 که هر برگی به ره بری چو تیغ آبدار آمد