عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

رباعیات(1)... "ابوسعید ابوالخیر"

 

 

گر با غم عشق سازگار آید دل

بر مرکب آرزو سوار آید دل

 

گر دل نبود کجا وطن سازد عشق

ور عشق نباشد به چه کار آید دل

 

 

*****

 

 

 

چندت گفتم که دیده بردوز ای دل

در راه بلا فتنه میندوز ای دل

 

اکنون که شدی عاشق و بدروز ای دل

تن درده و جان کن و جگر سوز ای دل

 

 


 

شب قدر است... "محمدخلیل مذئب "

 

شب قدر است امشب مست مستم‌ ای خدا با تو
شدم تا مست دانستم که هستم ای خدا با تو

 

در این خلوت تو من یا من تو، انصاف از تو می‌خواهم
تو با من مست یا من مست هستم ای خدا با تو

خواه از من که هرگز راه عقل و عافیت پویم
که من دیوانه از روز الستم ای خدا با تو

 

دویدم سال‌‌ها اما به دور افتادم از کویت
چو افتادم ز پا در خود نشستم ای خدا با تو

 

سر از خاک زمین تا برگرفتم عشق ورزیدم
ولی آزاد از هر بند و بستم ای خدا با تو

 

تو هر جا جلوه کردی من تو را دیدم پرستیدم
به هر صورت جمالی می‌پرستم ای خدا با تو

 

طلوعم کن تو می تونی... "افشین یداللهی"

 

غروبم مرگ رو دوشم ، طلوعم کن تو می تونی

تمومم سایه می پوشم شروعم کن تو می تونی

 

شدم خورشید غرق خون میون مغرب دریا

من با چشمای بازت ببر تا مشرق رویا

 

دلم با هر تپش با هر شکستن داره می فهمه

که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه

 

چه راه هایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست

خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست

 

تو خوب سوختن می شناسی سکوت از اونم بهتر

من آتیشم یه کاری کن نمونم زیر خاکستر

 

می خوام مثل همون روزا که بارون بود و ابریشم

دوباره تو حریر تو مثل چشمات ابری شم

 

 دلم با هر تپش با هر شکستن داره می فهمه

که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه

 

چه راه هایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست

خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست

 


شعر شهادت حضرت علی(ع)... "محمد حسین صفاریان"

من کویرم لب من تشنه ی باران علی ست

این لب تشنه ی پر شور، غزلخوان علی ست

 

این که گسترده تر از وسعت آفاق شده است

به یقین سفره ی گسترده ی دامان علی ست

 

منّت نان و نمک نیست سر سفره ی او

پس خوشا آن که در این دنیا مهمان علی ست

 

آتش اشکی اگر در غزلم شعله ور است

بی گمان قطره ای از درد فراوان علی ست

 

لحظه ای پرتو حسنش ز تجلی دم زد

که جهان، آینه در آینه حیران علی ست

 

کعبه یکبار دهان را به سخن وا کرده است

تا بدانیم کلید در این خانه علی ست

 

از دم صبح ازل نام علی را می خواند 

دل که تا شام ابد دست به دامان علی ست

 


دیوانه شو دیوانه شو... "مولانا"


حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

 

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

  

 رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها

وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

 

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو

 

چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما

فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

 

تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی

چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو

 

اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد

ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو

 

قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما

مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو

 

بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را

کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو

 

گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را

دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو

 

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه

ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

 

شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها

هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو

 

یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی

یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو

 


بی‌حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست... "محمد سلمانی"

 

بی‌حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست

باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست

 

سوگند می‌خورم به مرام پرندگان

در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست

 

با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما

وقتی بیا که حوصلة غنچه تنگ نیست

 

در کارگاه رنگرزانِ دیار ما

رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست

 

از بردگی مقام بلالی گرفته‌اند

در مکتبی که عزّت انسان به رنگ نیست

 

دارد بهار می‌گذرد با شتاب عمر

فکری کنید فرصت پلکی درنگ نیست

 

وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را

فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست

 

تنها یکی به قلّه تاریخ می‌رسد

هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست 

 

 

لبخند می زنی... "سهیل محمودی"

لبخند می زنی به شب سوت و کور من

آنک تویی سپیده ی فردای دور من

 

آیینه ی عزیز جوانسالی منی

تقدیر هم نهاده تو را در حضور من

 

مثل خیال آمده ای و نشسته ای

در لحظه های مبهمِ شعر و شعور من

 

معلوم نیست، کیست که مغلوب می شود

پروای بی بهانه ی تو یا غرور من !

 

این جَست و خیز شاد و سبکبالی تو چیست؟

یادآورِ گذشته ی پُر شرّ و شور من

 

از گرمیِ زنانه ی دستت تهی مباد

این دست پُر ز پینه ی سرد و صبور من

 

لعنت بر آسمان! که تو را بعد سال ها

امروز سبز کرده به راه عبور من

 

از بسکه دیر یافتمت نوبتم گذشت

حسرت به عمرِ رفته جزای قصور من