عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

خون شد دل پاره پارهٔ ما..." رضی‌الدین آرتیمانی "

 

خون شد دل پاره پارهٔ ما

مردیم و نکرد چٰارهٔ ما

 

دادیم به کفر زلفش ایمان

شاید که شود کفارهٔ ما

 

بندیم ز شکوه لب و لیکن

خون میچکد از نظارهٔ ما

 

بااین همه غم، نمیشود آب

آه از دل سنگ خارهٔ ما

 

بستیم رضی لب و توان یافت

پیغام دل از نظاره ما

 


 

بی قرارم... "عمران میری"

بی قرارم ، نه قراری که قرارم بشوی

من مسافر شوم و سوت قطارم بشوی

 

می شود ساده بیایی و فقط بگذری و ...

زن اسطوره ایِ ایل وتبارم بشوی

 

ساده تر،این که تو از دور به من زل بزنی

  دار ِ من را ببری دار و ندارم بشوی

 

مرگ بر هرچه به جز اسم تو در زندگی ام

این که اشکال ندارد تو " شعارم " بشوی

 

مرگ خوب است به شرطی که تو فرمان بدهی

من ان الحق بزنم ، چوبه ی دارم بشوی

 

عاشقت بودم  و از درد به خود پیچیدم

ذوالفنونی که نشد سزِ سه تارم بشوی

 

آخرش رفتی و من هم که زمین گیر شدم

خواستی آنچه که من دوست ندارم بشوی

 


اول روضه می‌رسد از راه... “قاسم صرافان”

اول روضه می‌رسد از راه

قد بلند است و پرده‌ها کوتاه

 

آه از آنشب که چشم من افتاد

پشت پرده به تکه ای از ماه

 

بچه‌ی هیأتم من و حساس

به دو چشم تو و به رنگ سیاه

 

مویت از زیر روسری پیداست

دخترِه ... ، لا اله الا الله!

 

به «ولا الضالین» دلم خوش بود

با دو نخ موی تو شدم گمراه

 

چشم هایم زبان نمی‌فهمند

دین ندارد که مرد خاطرخواه

 

چای دارم می‌آورم آن ور

خواهران عزیز! یا الله!

 

سینی چای داشت می‌لرزید

می‌رسیدم کنار تو ... ناگاه ـ

 

پا شدی و نسیم چادر تو

برد با خود دل مرا چون کاه

 

وای وقتی که شد زلیخایم

با یکی از برادران همراه

 

یوسفی در خیال خود بودم

ناگهان سرنگون شدم در چاه

 

«زاغکی قالب پنیری دید»

و چه راحت گرفت از او روباه

 

می گریزد و می رود آهو

می‌کشم من فقط برایش آه

 

آی دنیا ! همیشه خرمایت

بر نخیل است و دست ما کوتاه

 


تو همانی که... “کاظم بهمنی”


تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را

 

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

غزل و عاطفه و روح هنرمندش را

 

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را

 

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر

هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

 

مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

مادرم تاب ندارد غم فرزندش را

 

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

به تو اصرار نکرده است فرآیندش را

 

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

 

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رفیقان به تو این بندش را

 

منم آن شیخ سیه روز که در اخر عمر

لای موهای تو گم کرد خداوندش را

 


ما ز یاران چشم یاری داشتیم... " حافظ"

 

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم

 

تا درخت دوستی بر کی دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

 

گفت و گو آیین درویشی نبود

ور نه با تو ماجراها داشتیم

 

شیوه چشمت فریب جنگ داشت

ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

 

گلبن حسنت نه خود شد دلفروز

ما دم همت بر او بگماشتیم

 

نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد

جانب حرمت فرونگذاشتیم

 

گفت خود دادی به ما دل حافظا

ما محصل بر کسی نگماشتیم

 

 


 

 

چکمه در ماه... “هادی خوانساری”


غزل پیشرو

 

در بندری دم کرده از عطر زن و نعنا

سلاخ‌ها و سایه‌ها دنبال من بودند

 

از ابتدا من حلقه‌ی مفقوده در انسان

در بین قایق‌های بادی چرخ می‌خوردند

 

در بین مردم سایه‌ها مشکوک بودم به

مردان ورزیده که با من راه می‌رفتند

 

پنهان شدم در بین مرجان‌ها و دلفین‌ها

با حلقه‌ی مفقوده رقصیدند رقصیدند

 

دریانوردان در پی اعماق و مروارید

و کوسه‌ها از بوی خون دیوانه اما من

 

هی راه می‌رفتم ولی هی سایه‌ها در من

سلاخ‌ها و کوسه‌ها دنبال من بودند

 

بندر مه‌آلوده میان دود کشتی‌ها

بیماری هاری به سگ‌ها هم سرایت کرد

 

اطراف بارانداز از سگ‌مرده‌ها پر بود

و حلقه‌ی مفقوده را تعقیب می‌کردند

 

بارانی‌ام را سرکشیدم قهوه را با ترس

سلاخ‌ها و چکمه‌ی خونی گذشت از ماه!

 

 


بهار من..."رحیم معینی کرمانشاهی"

                

چرا تو جلوه ساز این بهار من نمی شوی

چه بوده آن گناه من که یار من نمی شوی

بهار من گذشته شاید

 

شکوفه ی جمال تو ، شکفته در خیال من

چرا نمی کنی نظر ، به زردی جمال من

بهار من گذشته شاید

 

تو را چه حاجت نشانه من

تویی که پا نمی نهی به خانه من

چه بهتر آن که نشنوی ترانه من

نه قاصدی که از من آرد ، گهی به سوی تو سلامی

نه رهگذاری از تو آرد ، گهی برای من پیامی

بهار من گذشته شاید

 

غمت چو کوهی به شانه ی من

ولی تو بی غم از غم شبانه ی من

چو نشنوی فغان عاشقانه ی من

خدا تو را از من نگیرد ، ندیدم از تو گر چه خیری

به یاد عمر رفته گریم کنون که شمع بزم غیری

بهار من گذشته شاید...