عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

غزل شمارهٔ ۸۶۸ ..."صائب تبریزی"

 

سوز عاشق کم نگردد از فرو رفتن در آب

این شرر چون دیده ماهی بود روشن در آب

 

نیست امید رهایی زین سپهر آبگون

حلقه دام است اگر پیدا شود روزن در آب

 

چون حباب از سر دهد سامان کلاه خویش را

هرکه را باشد هوای محو گردیدن در آب

 

بر کف دریا بود موج خطر باد مراد

بر سبکباران بود آسان سفر کردن در آب

 

از شتاب عمر بی شیرازه شد اجزای جسم

چون تواند جمع کردن خویش را روغن در آب؟

 

در تجرد رشته واری بند دست و پا شود

بر شناور کوه آهن می شود، سوزن در آب

 

از ملامت می پرستان ترک مستی کی کنند؟

نیست طوفان ماهیان را مانع از خفتن در آب

 

تلخی مرگ است شکر، مور شهد افتاده را

نیست ماهی را حیاتی بهتر از مردن در آب

 

کوته اندیشی است پیش پای طوفان همچو موج

هر نفس بر خود بساط تازه ای چیدن در آب

 

نیست پروای علایق واصلان عشق را

خار نتواند گرفتن موج را دامن در آب

 

کی شود با یکدگر مژگان عاشق آشنا؟

نیست نبض موج را امکان آسودن در آب

 

چهره مه داغدار از منت خورشید شد

چون صدف از گوهر خود خانه کن روشن در آب

 

در سر مستی ز لب مهر خموشی برمدار

می دهد بر باد جان را دم برآوردن در آب

 

کوشش جان برنیاید با گرانی های جسم

آب در آهن گران سیرست، چون آهن در آب

 

مردی از دریا گلیم خود برون آوردن است

ورنه آسان است چون اطفال افتادن در آب

 

صائب از بار گرانجانی سبک کن خویش را

تا توانی همچو کف سجاده افکندن در آب

 

 

 » دیوان اشعار » غزلیات

کاشکی..."اخوان ثالث"

 

کاشکی سر بشکند،

پا بشکند،

دل نشکند

 

سرگذشتم

دل شکستن بود

و

بس جانکاه بود...!

 

 


دلت چه شد که از آن شور و اشتیاق افتاد؟..."حسین منزوی"

 دلت چه شد که از آن شور و اشتیاق افتاد ؟

چه شد که بین تو و من چنین نفاق افتاد ؟


زمان به دست تو پایان من نوشت آری

مسیر واقعه این بار ، از این سیاق افتاد


دو رودخانه ی عشق من و تو شط شده بود

ولی دریغ که راهش به باتلاق افتاد


خلاف منطق معمول عشق بود انگار

میان ما دو موازی که انطباق افتاد


جهان برای همیشه ، سیاه بر تن کرد 

شبی که ماه تمام تو در محاق افتاد


شکر به مزمزه چون شوکران شود زین پس

مرا که طعم دهان تو از مذاق افتاد


خزان به لطف تو چشم و چراغ تقویم است

که دیدن تو در این فصل ، اتفاق افتاد


چه زندگانی سختی است زیستن بی عشق

ببین پس از تو که تکلیف من چه شاق افتاد


پس از تو جفت سرشتی و سرنوشتی من !

غریبواره ی تو ، تا همیشه تاق افتاد


تو فصل مشترک عشق و شعر من بودی

که با جدایی تو بین شان طلاق افتاد


هوای تازه تو بودی ، نفس تو و بی تو

دوباره بر سرم آوار اختناق افتاد


به باور دل نا باورم نمی گنجد

هنوز هم که مرا با تو این فراق افتاد


غزل شمارهٔ ۱۴۰ ..."هلالی جغتایی"

چو ترک من هوس مجلس شراب کند

هزار عاشق دل خسته را کباب کند

 

خراب چون نشوم از کرشمه های کسی

که در کرشمه اول جهان خراب کند؟

 

شدم ز حسرت او در نقاب خاک و هنوز

به خاک من چو رسد روی در نقاب کند

 

چه طالعست که ناگاه بر سرم روزی

اگر فرشته رحمت رسد عذاب کند؟

 

تپیدن دل من روز هجر دانی چیست؟

برای دیدن روی تو اضطراب کند

 

ز خواب چشم گشایی و فتنه انگیزی

تو آفتی، نگذاری که فتنه خواب کند

 

نمود وعده دیدار و دیدمش در خواب

نگویمش، که مبادا به آن حساب کند

 

چو سایه روی هلالی به خاک یکسان باد

اگر ز سایه تو رو به آفتاب کند

 

  » غزلیات

من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام..."فریدون مشیری"

من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام

سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام

 

سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین

باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام

 

چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست

بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام

 

شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند

من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام

 

این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن

من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام...

 


پیدا بکن یک آدم آدم‌تری را..."سیدمهدی موسوی"


پیدا بکن یک آدم آدم‌تری را

و شانه‌های محکم و محکم‌تری را

 

آقای خوبی که دلش سنگی نباشد

معشوق‌های دوستت دارم‌تری را

 

من را رهاکن، هرچه ‌می‌خواهی تو داری

از دست خواهی داد چیز کمتری را

 

با گیسوانت باد بازی کرد و رقصید

و زد رقـم آینده‌ی درهم‌تری را

 

تو آخر این داستان باید بخندی

پس امتحان کن عاشق بی‌غم‌تری را

 

من می‌روم آرام آرام از همه‌چیز

هرروز می‌بینی من مبهم‌تری را

 

من را ببخش، از این خداحافظ٬ خداحا ...

پیدا نکردم واژه‌ی مرهم‌تری را