عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

کاش هرگز تو را نمی دیدم...“ اهورا فروزان”

  

کاش هرگز تورا نمی دیدم

این جهان بی بهانه هم غم داشت

زندگی بی تو هم مرا می کشت

این جهنم فقط تورا کم داشت...

 

نیمه شب شد، هنوز بیدارم

تا تو را در خودم مچاله کنم

به خدایی که نیست زخمی را...

که به قلبم زدی حواله کنم

 

قبل تو، من پرنده ای بودم

آسمان می چکید از بالم...

بعد تو، آرزوی کوچکی ام:

"کاش چیزی بپرسد از حالم"

 

بغض هایم چرا نمی شکنند

در عزای هرآنچه سوزی من؟

باز در حال دوره ات هستند

خاطرات شبانه روزی من...

 

عطر آغوش زیر باران را...

روی موج صدات خوابیدن

با تو در کوچه گریه کردن را...

با تو یک خواب مشترک دیدن

 

رفته ای ماه دیگران بشوی

بدنم مثل قبرها سرد است

فکر کن من چقدر غمگینم

عشق تنها دلیل این درد است

 

نیمه های شب است و بیدارم

نیمه های شب است و خوابیدی

کاش هرگز تورا نمی دیدم

کاش هرگز مرا نمی دیدی

ای مهربان تر از برگ..." شفیعی کدکنی"

  

ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران

بیداری ستاره در چشم جویباران

 

آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل

لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران

 

بازا که در هوایت خاموشی جنونم

فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران

 

ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز

کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران

 

گفتی : به روزگاران مهری نشسته گفتم

بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران

 

بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز

زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران

 

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند

دیوار زندگی را زین گونه یادگاران

 

وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند

تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران

 


بیم از خزان نبود اگر... “یاسر قنبرلو”

 

بیم از خزان نبود اگر، مثل ِ

ابر بهار گریه نمی‌کردیم

عقلی اگر نبود به سر، اکنون

دیوانه وار گریه نمی‌کردیم

 

ابری شدیم و دود شدیم آخر

تا قطره قطره رود شدیم آخر

این رود اگر به درّه نمی‌اُفتاد

چون آبشار گریه نمی‌کردیم

 

او گفت گریه راه درستش نیست

اما نگفت راه درستش چیست

 

ما خود دَوای درد نمی‌دانیم

با این سواد، نسخه نمی‌خوانیم

آن را اگر طبیب نمی‌پیچید

روزی سه بار گریه نمی‌کردیم!

 

 

سلام آخر...“اهورا ایمان”

سلام ای غروب غریبانه ی دل

سلام ای طلوع سحرگاه رفتن

سلام ای غم لحظه های جدایی

خداحافظ ای شعر شب های روشن

 

خداحافظ ای شعر شب های روشن

خداحافظ ای قصه ی عاشقانه

خداحافظ ای آبی روشن عشق

خداحافظ ای عطر شعر شبانه

 

خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دل های خسته

 

تو را می سپارم به مینای مهتاب

تو را می سپارم به دامان دریا

اگر شب نشینم اگر شب شکسته

تو را می سپارم به رویای فردا

 

به شب می سپارم تو را تا نسوزد

به دل می سپارم تو را تا نمیرد

اگر چشمه ی واژه از غم نخشکد

اگر روزگار این صدا را نگیرد

 

خداحافظ ای برگ و بار دل من

خداحافظ ای سایه سار همیشه

اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم

خداحافظ ای نوبهار همیشه


متن آهنگ سلام آخر احسان خواجه امیری

 

 


غزل شمارهٔ ۱۸۵۵ ..."مولانا"

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون

دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

 

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید

چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون

 

زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد

که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

 

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را

چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون

 

شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را

کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

 

چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

 

چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم

که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون

 

» دیوان شمس » غزلیات

ای پریزاده و افسانه تو را گم کردم..."جویا معروفی"

 

ای پریزاده و افسانه تو را گم کردم

آشنای من و بیگانه تو را گم کردم

 

عشق! ای شاهدِ آن نیمه شب بارانی

در همان کوچه، همان خانه تو را گم کردم

 

در همان لحظه، همان ثانیه ی بی تابی

با همان حال غریبانه تو را گم کردم

 

دلم از پایه فرو ریخت پس از رفتنِ تو

گنج در خانه ی ویرانه! تو را گم کردم

 

شانه ام از غمِ بی هم نفسی می لرزد

هم نفس ! بر سر این شانه تو را گم کردم

 

تا جنون فاصله ای نیست از این جا که منم

ای قرار دل دیوانه تو را گم کردم

 

آه، ای لحظه ی زیبای سرودن از تو !

آه، ای گوهر دُردانه تو را گم کردم

 


ای آن که در گلوی تو شوق شراب نیست..."غلامرضا طریقی"


ای آن که در گلوی تو شوق شراب نیست

درد تو آن چنان که نوشتند آب نیست

 

تغییر نسبت عطش بی حساب تو

با اشک های مرثیه خوان بی حساب نیست

 

چندی ست مثل حُرّ به دو راهی رسیده ام

اما مرا جسارت آن انتخاب نیست

 

من با جهاد اکبر تو همدلم ولی

در عیش لذتی ست که در انقلاب نیست

 

هر پنجه که علم بکشد نیست ماه قوم

هر ذره ای که نور دهد آفتاب نیست

 

من در به در ذلیل امان نامه ام ولی

عباس تو به فکر حساب و کتاب نیست

 

بر شاعرت ببخش اگر این سروده نیز

چون روضه های رایج پر آب و تاب نیست...!