عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

آه آتشناک..."رهی معیری"

 چون شمع نیمه جان به هوای تو سوختیم

با گریه ساختیم و به پای توسوختیم

 

اشکی که ریختیم به یاد تو ریختیم

عمری که سوختیم برای تو سوختیم

 

پروانه سوخت یک شب و آسود جان او

ما عمر ها ز داغ جفای تو سوختیم

 

دیشب که یار انجمن افروز غیر بود

ای شمع تا سپیده به جای تو سوختیم

 

کوتاه کن حکایت شب های غم رهی

کز برق آه و سوز نوای تو سوختیم...

 


آشنایت نیستم..."فاضل نظری"


از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

 

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم

 

تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است

در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم 

 

چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود

بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم

 

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم

 

من اما عاشقت ماندم... "حسین آهنی"

 

بزن پلکی به هم گاهی ببین من زنده ام یا نه؟

شکستی قاب چشمم را ببین جان کنده ام یا نه؟

 

نشسته روی این میز و عذابم را نمی بینی

تو را تا اوج این قصه خودم آورده ام یا نه؟

 

به این لبخند زیبای تو معصومانه می خندم

خبر داری تو از آه پس از هر خنده ام یا نه؟

 

قلم را دست می گیرم، خجالت می کشم از تو

تو می فهمی که از عطر تنت آکنده ام یا نه؟

 

خودت رابردی و رفتی ...من اما عاشقت ماندم

حسابم کن همین حالا ببین بازنده ام یا نه؟

 

نگاهی کن به بالا و بگو در گوش من آیا

کسی می دید از بالا که من هم بنده ام یا نه؟

 


غزل شمارهٔ ۱۷۷..."حافظ"


روز حافظ، عصاره غزل پارسی بر عاشقان غزل فرخنده باد...


نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سکندری داند

 

نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست

کلاه داری و آیین سروری داند

 

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

که دوست خود روش بنده پروری داند

 

غلام همت آن رند عافیت سوزم

که در گداصفتی کیمیاگری داند

 

وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی

وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

 

بباختم دل دیوانه و ندانستم

که آدمی بچه‌ای شیوه پری داند

 

هزار نکته باریکتر ز مو این جاست

نه هر که سر بتراشد قلندری داند

 

مدار نقطه بینش ز خال توست مرا

که قدر گوهر یک دانه جوهری داند

 

به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد

جهان بگیرد اگر دادگستری داند

 

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند



 

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی..."سیدتقی سیدی"

 

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی

لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی

 

تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد

قلبم شده بازیچه ی دنیای روانی

 

باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری

وقتی همه دادند به هم دست تبانی

 

در چشم همه روی لبم خنده نشاندم

در حال فرو خوردن بغضی سرطانی

 

آیا شده از شدت دلتنگی و غصه

هی بغض کنی،گریه کنی،شعر بخوانی ؟

 

دلتنگ تو ام ای که به وصلت نرسیدم

ای کاش خودت را سر قبرم برسانی...

 

 

مثل زمانی که نیستی..."غلامرضا طریقی"

 

حالم بد است مثل زمانی که نیستی

دردا که تو همیشه همانی که نیستی

 

وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای

وقتی که نیستی نگرانی که نیستی

 

عاشق که می شوی نگران خودت نباش

عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی

 

با عشق هر کجا بروی حیّ و حاضری

در بند این خیال نمانی که نیستی

 

تا چند من غزل بنویسم که هستی و

تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی

 

من بی تو در غریب ترین شهر عالمم

بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟

 


پیشکش به استاد محمدرضا شفیعی کدکنی ..."جویا معروفی"

 

پیدایی اما من تو را از دور می‌بینم

از دور یک اسطوره‌ی رنجور می‌بینم

 

اسطوره‌ای اما به دل نزدیک، از این رو

چشمِ فلک را از حسادت کور می‌بینم

 

یک جرعه ... نه، یک استکان نه ...، جام را پر کن

در شعرت اقیانوسی از انگور می‌بینم

 

هر شب تو را در خواب با پرچینی از رویا

در کوچه باغِ سبزِ نیشابور می‌بینم

 

گنجینه‌ای از دانش و اخلاق و احساسی

در سایه‌ات هم پرتویی از نور می‌بینم

 

امروز با خیلِ هنرنشناس در جنگی

فردا تو را یک فاتحِ مغرور می‌بینم

 


اقیانوسی از انگور / انتشارات فصل پنجم

 

زادروز استاد محمدرضا شفیعی کدکنی است. زادروز هنر است و اندیشه. 

زادروز فضل است. 

استاد جان تولدت بر ما و بر همه آنان که هنر را از پنجره ذوق و تحقیق 

می‌نگرند مبارک باد... 

خدای بزرگ پشت و پناهت باشد...