عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

نو بهار... "حافظ"

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

 

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

 

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی

وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی

 

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است

حیف باشد که ز کار همه غافل باشی

 

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف

گر شب و روز در این قصه مشکل باشی

 

گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست

رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

 

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد

صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

 

 


فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش... "حافظ"


فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

 

 دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش

  

جای آن است که خون موج زند در دل لعل

زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

  

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

  

ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری

بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

  

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

  

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل

جانب عشق عزیز است فرومگذارش

  

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه

به دو جام دگر آشفته شود دستارش

  

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود

نازپرورد وصال است مجو آزارش

 

نسیم باد نوروزی... "حافظ"

 

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی                       

از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

 

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن               

که قارون را ضرر‌ها داد سودای زراندوزی

 

ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است                    

که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

 

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی              

به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

 

چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست               

مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی

 

طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن                    

کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی

 

سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی               

که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

 

ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست                       

مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی

 

می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش            

خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی

 

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع                   

که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی

 

به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم                     

بیا ساقی که جاهل را هنیتر می‌رسد روزی

 

می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش                       

که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی

 

نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه                      

ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی

 

جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده             

جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی


رونق عهد شبابست دگر بستان را... "حافظ"


 

رونق عهد شبابست دگر بستان را

می رسد مژده ی گل بلبل خوش الحان را

 

ای صبا گر به جوانان چمن باز رسی

خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

 

گر چنین جلوه کند مُغبچه باده فروش

خاکروبِ در میخانه کنم مژگان را

 

ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان

مضطرب حال مگردان من سرگردان را

 

ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند

در سر کار خرابات کنند ایمان را

 

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح

هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

 

برو از خانه گردون بدر و نان مطلب

کان سیه کاسه در آخر بکُشد مهمان را

 

هر که را خوابگه آخر به دو مشتی خاکست

گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را

 

ماه کنعانی من مسند مصر آنِ تو شد

وقت آن است که بدرود کنی زندان را

 

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

 


ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟... "حافظ"


ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیّار کجاست

 

شب تارست و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

 

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات مپرسید که هشیار کجاست

 

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست

 

هر سر موی مرا با تو هزاران کارست
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست

 

باز پرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

 

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

 

باده و مطرب و گل جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

 

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

 

 


فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش... "حافظ"


فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش              

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

 

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند             

خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش

 

جای آن است که خون موج زند در دل لعل            

زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

 

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود            

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

 

ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری                 

بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

 

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست                      

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

 

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل             

جانب عشق عزیز است فرومگذارش

 

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه                  

به دو جام دگر آشفته شود دستارش

 

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود                

نازپرورد وصال است مجو آزارش

 

 


فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش... "حافظ"


فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

 

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش

 

جای آن است که خون موج زند در دل لعل

زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

 

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

 

ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری

بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

 

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

 

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل

جانب عشق عزیز است فرومگذارش

 

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه

به دو جام دگر آشفته شود دستارش

 

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود

نازپرورد وصال است مجو آزارش