عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم... "مولانا"


ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم

وی مطربان ای مطربان دف شما پرزر کنم

 

ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم

وین خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم

  ادامه مطلب ...

این دهان بستی دهانی باز شد... "مولانا"


این دهان بستی دهانی باز شد
تا خورنده لقمه های راز شد

 

لب فرو بند از طعام و از شراب
سوی خوان آسمانی کن شتاب

 

گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی

 

طفل جان از شیر شیطان باز کن
بعد از آنش با ملک انباز کن

 

چند خوردی چرب و شیرین از طعام
امتحان کن چند روزی در صیام

 

چند شبها خواب را گشتی اسیر
یک شبی بیدار شو دولت بگیر

 


یوسف خـوش نام ... "مولانا"



ای یوسف خوش نام ما

خوش می روی بر بام ما
ای در شکــسته جام ما
ای بــــــر دریـــده دام ما


ای نـــور ما، ای سـور ما
ای دولــــــت منصـــور ما
جوشی بنه در شــور ما
تا می شـــود انگـــور ما


ای دلبـــر و مقصـــود ما
ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عــــــود ما
نظاره کـــــــن در دود ما


ای یار ما عیّـــــــــــار ما
دام دل خمّـــــــــــــار ما
پا وا مکــش از کــــار ما
بستان گرو دستـــــار ما


در گل بمــــــانده پای دل
جان میدهم چه جای دل
وز آتـــــش ســـودای دل
ای وای مــا، ای وای دل

 


هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد... "مولانا"


هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد

 دل برد و نهان شد

 

هر دم به لباس دگر آن یار بر آمد

 گه پیر و جوان شد

 

گه نوح شد و کرد جهانی به دعا غرق

 خود رفت به کشتی

 

گه گشت خلیل و به دل نار بر آمد

 آتش گل از آن شد

 

یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصی

 روشنگر عالم

 

از دیده عیوب چو انوار بر آمد

 تا دیده عیان شد

 

حقا که هم او بود کاندر ید بیضا

 میکرد شبانی

 

در چوب شد و بر صفت مار بر آمد

 زان فخر کیان شد

 

می گشت دمی چند بر این روی زمین او

 از بهر تفرج

 

عیسی شد و بر گنبد دوار بر آمد

 تسبیح کنان شد

 

بالجمله هم او بود که می آمد و می رفت

 هر قرن که دیدی

 

تا عاقبت آن شکل عرب وار بر آمد

 دارای جهان شد

 

منسوخ چه باشد؟ نه تناسخ به حقیقت

 آن دلبر زیبا

 

شمشیر شد و در کف کرار بر آمد

 قتال زمان شد

 

نی نی که هم او بود که می گفت انا الحق

 در صوت الهی

 

منصور نبود آن که بر آن دار بر آمد

 نادان به گمان شد

 

رومی سخن کفر نگفته ست و نگوید

 منکر مشویدش

 

کافر بود آن کس که به انکار بر آمد

 از دوزخیان شد

 


در هوایت بی‌قرارم روز و شب... "مولانا"


در هوایت بی قرارم روز و شب

سر ز پایت برندارم روز و شب

 

روز و شب را همچو خود مجنون کنم

روز و شب را کی گذارم روز و شب

 

جان و دل از عاشقان می خواستند

جان و دل را می سپارم روز و شب

 

تا نیابم آن چه در مغز منست

یک زمانی سر نخارم روز و شب

 

تا که عشقت مطربی آغاز کرد

گاه چنگم گاه تارم روز و شب

 

می زنی تو زخمه و بر می رود

تا به گردون زیر و زارم روز و شب

 

ساقیی کردی بشر را چل صبوح

زان خمیر اندر خمارم روز و شب

 

ای مهار عاشقان در دست تو

در میان این قطارم روز و شب

 

می کشم مستانه بارت بی خبر

همچو اشتر زیر بارم روز و شب

 

تا بنگشایی به قندت روزه ام

تا قیامت روزه دارم روز و شب

 

چون ز خوان فضل روزه بشکنم

عید باشد روزگارم روز و شب

 

جان روز و جان شب ای جان تو

انتظارم انتظارم روز و شب

 

تا به سالی نیستم موقوف عید

با مه تو عیدوارم روز و شب

 

زان شبی که وعده کردی روز بعد

روز و شب را می شمارم روز و شب

 

بس که کشت مهر جانم تشنه است

ز ابر دیده اشکبارم روز و شب

 


 

بشنو این نی چون شکایت می‌کند... "مولانا"

 

بشنو این نی چون شکایت می‌کند

از جداییها حکایت می‌کند

 

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

 

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

 

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

 

من به هر جمعیتی نالان شدم

جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

 

هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

  

ادامه مطلب ...

محبت... "مولانا"


از محبت تلخها شیرین شود

وز محبت مس ها زرین شود

 

از محبت دردها صافی شود

وز محبت دردها شافی شود

 

از محبت خارها گل می شود

وز محبت سرکه ها مل می شود

 

از محبت دار تختی می شود

وز محبت بار تختی می شود

 

از محبت سجن گلشن می شود

بی محبت روضه گلخن می شود

 

از محبت نار نوری می شود

وز محبت دیو حوری می شود

 

از محبت سنگ روغن می شود

بی محبت موم آهن می شود

 

از محبت حزن شادی می شود

وز محبت غول هادی می شود

 

از محبت نیش نوشی می شود

وز محبت شیر موشی می شود

 

از محبت سقم صحت می شود

وز محبت قهر رحمت می شود

 

از محبت مرده زنده می شود

وز محبت شاه بنده می شود

 

از محبت گردد او محبوب حق

گرچه طالب بود شد مطلوب حق