عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

دلتنگ خاطرات... "الهیار بیات"

 

دلتنگی...                

 

در جویبار عمر

درباغ زندگی

 

همواره شادابند

گلهای خاطرات

چون لاله می سوزند،

همواره می تابند،

در راه زندگی،

فانوس خاطرات

 

فصل خزان را

دست زمان را

 

گویا رهی نیست

در باغ خاطرات

 

 


مهربان هستی ولی نامهربانی می کنی... "شهراد میدری"


مهربان هستی ولی نامهربانی می کنی

شور در سر داری و داری جوانی می کنی

 

مرغ عشقی و پر از حسرت نگاهت می کنم

دورترها می نشینی نغمه خانی می کنی

 

تا بسوزانی دل این شیر در زنجیر را

شوخ و شنگ و دلربا آهو دوانی می کنی

 

من نمی دانم چرا وقتی قرار بوسه نیست

باز هم لبهای خود را ارغوانی می کنی

 

مطمئن هستم برای کشتن من این چنین

پلک ها را تیر و ابرو را کمانی می کنی

 

روز روشن بافه بافه شانه بر مو می کشی

روی هم می ریزی و با شب تبانی می کنی

 

تا می آیم بی خیال گریه ی هر شب شوم

با خیالت می رسی پادرمیانی می کنی

 

خود بگو اصلن چه معنی می دهد این کارها

آخرش از دست خود، من را روانی می کنی

 

عاشقی جرم است و من پرونده ام سنگین شده

بس که هر شب شعری از من بایگانی می کنی!

 

 

 


 

دو کاج... "محمد جواد محبت"

شعر زیبای دو کاج

(نسخه قدیم)

 

در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده دو کاج روئیدند

سالیان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست می دیدند

 

یکی از روز های سرد پاییزی زیر رگبار و تازیانه باد

یکی از کاج ها به خود لرزید خم شد و روی دیگری افتاد

 

گفت ای آشنا ببخش مرا خوب درحال من تامل کن

ریشه هایم زخاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن

 

کاج همسایه گفت با تندی مردم آزار از تو بیزارم

دور شو دست از سرم بردار من کجا طاقت تورا دارم

 

بینوا راسپس تکانی داد یار بی رحم و بی مروت او

سیمها پاره گشت و کاج افتاد برزمین نقش بست قامت او

 

مرکز ارتباط دید آن روز انتقال پیام ممکن نیست

گشت عازم گروه پی جویی تا ببیند که عیب کار از چیست

 

سیم بانان پس از مرمت سیم راه تکرار بر خطر بستند

یعنی آن کاج سنگدل را نیز با تبر تکه تکه بشکستند

 

 

***************  ادامه مطلب ...

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق میشود... " خلیل ذکاوت "

 

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود  

عاقبت  غربی ترین  دل  نیز عاشق می شود 

 

شرط می بندم که فردایی نه خیلی دیر و دور 

مهربانی ، حاکم کل مناطق می شود 

 

هم زمان, سهمیه ی دلهای دلتنگ و صبور 

هم زمین, ارثیه ی جانهای لایق می شود 

 

قلب هر خاکی که بشکافند نشانش عاشقی است 

هر گلی که غنچه زد نامش شقایق می شود 

 

با صداقت آسمان سهمی برابر میدهد 

با عدالت خاک تقسیم خلایق می شود 

 

عقل هم با عشق یک نوعی موافق می شود 

عقل اگر گاهی هوادار جنون شد عیب نیست 

 

 

صبح فردا موسم بیداری آیینه هاست 

فصل فردا نوبت کشف حقایق می شود 

 

دست کم یک ذره در تاب و تب خورشید باش 

لااقل یک شب بگو کی صبح صادق می شود 

 

می رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی است 

آن زمان هر دل فقط یک بار عاشق می شود  

 

 

 

 


گیسوی حسرت... "؟"

 

یوسف مصری نمی آید به کنعان دلم

بازسر را می گذارد غم به دامان دلم

بی حضورچتر دستانت ببین یعقوب وار

مانده ام امشب دوباره زیر باران دلم

خوب می دانی زلیخای جنون با من چه کرد

پاره شد در ماتم عصمت گریبان دلم

نوح من ! خاصیت عشق است امواج بلند

کشتی ات را بشکن و بنشین به طوفان دلم

کی بهارت می وزد بر گیسوان حسرتم

کی نگاهت می شود ای خوب مهمان دلم ؟

تا بگویی با من از عریانی اندوه خویش

تا بگویم با تو از اسرار پنهان دلم

بوی پیراهن مرا کافی است تا روشن شود

چشم تاریک و شب خاموش کنعان دلم

 

 

بعد چند سال توی بن بستیم... "امیرحسین کاکایی"



بعد چند سال توی بن بستیم

بعد چند سال تو سری خوردن
بعد چند سال تازه فهمیدیم
قهرمانای نسل ما مُردن

آخرین اشتباه تاریخی
آخرین نسل ابلهان ماییم
آخرین گله‌ی نفهمی که
با یه مشت گرگ زاده تنهاییم

دوره اعتراض کامنتی
عصر طغیان گری بی فریاد
نسل قربانیان بعد از جنگ
دهه‌ی بی هویت هفتاد!

وارث ترکشای بعد از جنگ
نسل ما بی گلوله زخمی شد
حتی با بوی جنگ تاول زد
از سکوت زیادی موجی شد

ما هنوز جنگ رو نفهمیدیم
سن ما واسه فهمیدن کم بود
واسه نسلی که آرمان نداشت
معنی انقلاب مبهم بود!

ما فقط خسته‌ایم از این دوران
از هیاهوی تند توفان‌ها
از هراس شکار گرگ شدن
از تجمع به دور چوپان‌ها

گله بان! روی ما حساب نکن!
ما توو وهم دلاوری حبسیم
ما شعارای گُنده‌ای می‌دیم
اما از یک گلوله می‌ترسیم!

"ما رو از بچگی سیاه کردن"
ما نمی‌خواستیم بد باشیم
مرگ بر اون کسی که از ما خواست
دشمنی کردنُ بلد باشیم!

واسه ما سخته دشمنی کردن
ما که از جنگ چیزی نشنیدیم
ما با فیلمای ژانر ده نمکی
چیپس خوردیم، به جنگ خندیدم

ما توی ازدحام بعد از جنگ
ما فقط تو شعار بزرگ شدیم
بس که چوپانمون توهم داشت
گله گله یه روز گرگ شدیم!

 


پاییز 93


 

Top of Form

Bottom of Form

 

دلت را خانه ماکن... "محمدحسن فرح بخشیان"

دلت را خانه ماکن ، مصفا کردنش با من

به ما درد دل افشا کن ، مداوا کردنش با من

 

اگر گم کرده ای دل،کلید استجابت را ،

بیا یک لحظه با ما باش ،پیداکردنش بامن

 

بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش

بیاورقطره ای اخلاص ،دریاکردنش بامن

 

اگر درها برویت بسته شد، دل برمن کن بازآ

دراین خانه دق الباب کن ،بازکردنش بامن

 

به من گو حاجت خودرا، عجابت می کنم آنی

طلب کن آنچه می خواهی ،محیا کردنش بامن

 

چوخوردی روزی امروز،مارا شکر نعمت کن

غم فردا مخور ، تاءمین فردا کردنش بامن

 

بیا قبل از وقوع مرگ، روشن کن حسابت را

بیاور نیک و بد را ،جمع و منها کردنش با من

 

اگر عمری گنه کردی ،مشو نومید از رحمت

تو ، توبه نامه را بنویس ، امضا کردنش با من

 


     (ژولیده نیشابوری)