عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

گهواره ی خالی..."هوشنگ ابتهاج"

 

عمری ست تا از جان و دل، ای جان و دل می خوانمت

تو نیز خواهان منی، می دانمت، می دانمت

 

گفتی اگر دانی مرا آیی و بستانی مرا

ای هیچگاه ناکجا! گو کی، کجا بستانمت

 

آواز خاموشی، از آن در پرده ی گوشی نهان

بی منت گوش و دهان در جان جان می خوانمت

 

منشین خمش ای جان خوش این ساکنی ها را بکش

گر تن به آتش می دهی چون شعله می رقصانمت

 

ای خنده ی نیلوفری در گریه ام می آوری

بر گریه می خندی و من در گریه می خندانمت

 

ای زاده ی پندار من پوشیده از دیدار من

چو کودک ناداشته گهواره می جنبانمت

 

ای من تو بی من کیستی چون سایه بی من نیستی

همراه من می ایستی همپای خود می رانمت

 

 

سرگذشت چمن..."هوشنگ ابتهاج"

ز سرگذشت چمن دل به درد می آید

ببند پنجره را باد سرد می آید

 

دریغ باغ گل سرخ من که در غم او

همه زمین و زمان زار و زرد می آید

 

نمی رود ز دل من صفای صورت عشق

و گر بر آینه باران گرد می آید

 

به شاهراه طلب نیست بیم گمراهی

که راه با قدم رهنورد می آید

 

تو مرد باش و میندیش از گرانی درد

همیشه درد به سروقت مرد می آید

 

دگر به سوز دل عاشقان که خواهد خواند

دلم ز ناله ی بلبل به درد می آید

 


پیشِ رخ تو، ای صنم کعبه سجود می کند... " هوشنگ ابتهاج"

پیشِ رخ تو، ای صنم  کعبه سجود می کند        

در طلبِ تو آسمان جامه کبود می کند

 

حسن ملائک و بشر جلوه نداد این قدر             

عکسِ تو می زند در او ،حسن نمود می کند

 

ناز نشسته با طرب،چهره به چهره،لب به لب      

گوشه ی چشمِ مستِ تو گفت وشنود می کند

 

ای تو فروغ کوکبم تیره مخواه چون شبم             

دل به هوای آتشت این همه دود می کند

 

در دل بینوای من عشق تو چنگ می زند             

شوق به اوج می رسد،صبر فرود می کند

 

آن که به بحر می دهد صبرِ نشستنِ ابد              

شوق سیاحت و سفر همرهِ رود می کند

 

دل به غمی فروختم،پایه و مایه سوختم             

شاد زیان خریده ای کاین همه سود می کند

 

عطر دهد به سوختن، نغمه زند به ساختن         

وه که دلِ یگانه ام کارِ دو عود می کند

 

مطرب عشق او به هر پرده که دست می برد      

پرده سرای سایه را پُر ز سرود می کند

 

 

آینه در آینه... " هوشنگ ابتهاج"

 

مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا

سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا

 

جان دل و دیده منم ، گریه ی خندیده منم

یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا

 

کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز

کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا

 

پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من

آینه در آینه شد ، دیدمش ودید مرا

 

آینه خورشید شود پیش رخ روشن او

تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا

 

گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک

گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا

 

نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند

رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا

 

هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم

بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا

 

چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او

باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا

 

پرتو بی پیرهنم ، جان رها کرده تنم

تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا

 


افسانه خاموشی..."هوشنگ ابتهاج"

 چه خوش افسانه می گویی به افسون های خاموشی

مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی

 

ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگیرم

که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی

 

می از جام مودت نوش و در کار محبت کوش

به مستی ، بی خمارست این می نوشین اگر نوشی

 

سخن ها داشتم دور از فریب چشم غمازت

چو زلفت گر مرا بودی مجال حرف در گوشی

 

نمی سنجد و می رنجند ازین زیبا سخن سایه

بیا تا گم کنم خود را به خلوت های خاموشی

 

 


غریبانه ..."هوشنگ ابتهاج"

 بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید

 درین خانه غریبند ، غریبانه بگردید

 

 یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود

 جهان لانه ی او نیست پی لانه بگردید

 

 یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست

 قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید

 

 یکی لذت مستی ست ، نهان زیر لب کیست ؟

 ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید

 

 یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد

 به دامش نتوان یافت ، پی دانه بگردید

 

 نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست

 همین جاست ، همین جاست ، همه خانه بگردید

 

 نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست

 به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید

 

 سرشکی که بر آن خاک فشاندیم بن تک

 در این جوش شراب است ، به خمخانه بگردید

 

چه شیرین و چه خوشبوست ، کجا خوابگه اوست ؟

 پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید

 

 بر آن عق بخندید که عشقش نپسندید

 در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید

 

 درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید

 اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید

 

 کلید در امید اگر هست شمایید

 درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید

 

 رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟

 به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید

 

 تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد

 گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید

 


سرای امید...“هوشنگ ابتهاج”

ایران ای سرای امید

بر بامت سپیده دمید

 

بنگر کزین ره پر خون

خورشیدی خجسته رسید

 

اگر چه دل ها پر خون است

شکوه شادی افزون است

 

سپیده ما گلگون است ،وای گلگون است

که دست دشمن در خون است

 

ای ایران غمت مرساد

جاویدان شکوه تو باد

 

راه ما راه حق راه بهروزی است

اتحاد اتحاد رمز پیروزی است

 

صلح و آزادی جاودانه در همه جهان، خوش باد یادگار خون عاشقان،

ای بهار تازه جاودان در این چمن شکفته باد...