ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که در کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
در برابر چشمهای آسمان
ابر را
در برابر چشمهای ابر
باد را
در برابر چشمهای باد
باران را
در برابر چشمهای باران
خاک را
دزدیدند،
و سرانجام در برابر همه چشمها
دو چشم زنده را زنده به گور کردند
چشمهایی که دزدها را دیده بود!
***
شیرم و از دست آهویت فراری می شوم
می روم در گوشه ای مشغول زاری می شوم
می سپارم یال و کوپال پریشان دست باد
های
و هوی گریه های بیقراری می شوم
می گذارم زیر پا قانون جنگل، هرچه باد
بی
خیال آن همه قانون مداری می شوم
شیرها حق داشتند از جمع خود طردم کنند
من
فقط ننگم دلیل شرمساری می شوم
جای خونت خون دلها می خورم از دست عشق
اشکم
و می جوشم و چون چشمه جاری می شوم
پنج وارونه به روی هر درختی می کشم
پنجه
روی قلب های یادگاری می شوم
می کشم با " آ "ی آهم میله میله دور
خود
خیره
بر آواز غمگین قناری می شوم
تا که چشمانت خرامان باز از اینجا بگذرد
در
کمین، دیوانه ی لحظه شماری می شوم
"دوستم
داری؟" میان کوه نعره می زنم
دلخوش
پژواک " آری.. آری.. آری" می شوم
عاشقت هستم نمی خاهی چرا باور کنی؟
عاشقت
هستم که از دستت فراری می شوم
عاقبت یک شب به قعر دره ات خاهم پرید
سینه چاک تو غزال بختیاری می شوم
صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بتها را در پیش تو بگدازم
صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم
تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری
یا آنک کنی ویران هر خانه که می سازم
جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو
چون بوی تو دارد جان جان را هله بنوازم
هر خون که ز من روید با خاک تو می گوید
با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم
در خانه آب و گل بیتوست خراب این دل
یا خانه درآ جانا یا خانه بپردازم
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق
قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق
شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق
پیله رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق