ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
صبر کن ای دل پر غصه در این فتنه و شور
گرچه از قصه ی ما می ترکد سنگ صبور
از جهان هیچ ندیدیم و عبث عمر گذشت
ای دریغا که ز گهواره رسیدیم به گور
تو عجب تنگه ی عابرکشی ای معبر عشق
که به جز کشته ی عاشق نکند از تو عبور
در فروبند برین معرکه که کآن طبل تهی
گوش گیتی همه کر کرد ز غوغای غرور
تیز برخیز ازین مجلس و بگریز چو باد
تا غباری ننشیند به تو از اهل قبور
مرگ می بارد ازین دایره ی عجز و عزا
شو به میخانه که آنجا همه سورست و سرور
شعله ای برکش و برخیز ز خاکستر خویش
زان که تا پاک نسوزی نرسی سایه به نور
من از این سرزمین چه خواستم
جدا از تکهای نان
گوشهای سرشار از اطمینان
جیبی سیر...
و
مُشتی آفتابِ آرام...
بارانی از دوست داشتن و
پنجرهای باز به سوی آزادی و عشق
من بیش از این چه خواستم
که هرگز...نبود. .
تا که نیمه شبی
دروازهای را شکستم رفتم
برای همیشه رفتم...
مثل دریا بود اما با عطش تبخیر شد
دیگر آن ساعت شنی را برنگردان! دیر شد
با نگاه سنگی ات آیینه ی قلبش شکست
و خدا در قامت آیینه ها تکثیر شد
درد او عشقی مبرهن بود اما بی گمان
با الفبای نگاهت نابجا تفسیر شد
آرزوهای محالش یک به یک بر باد رفت
خواب های هولناکش موبه مو تعبیر شد
کوچه ها هم بی خبر بودند از او مدتی
تا خبر دادند یک دیوانه در زنجیر شد
صورت چین خورده ی تقویم هم باور نکرد
عشق دختر بچه ای را که به پایت پیر شد
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
من آدمم ولی این قلب عاشق از شوقت
فرشته ای ست که پرهای دیگری دارد
به نام مرگ، گلی آمده مرا ببرد
دلم هوای سفرهای دیگری دارد
همیشه بارِ دعا، میوه ی اجابت نیست
دل شکسته هنرهای دیگری دارد
و آخرین قدم عاشقی رسیدن نیست
که گاه عشق، اگرهای دیگری دارد
هزار مرتبه عاشق شدی ندانستی
که عشق خون جگرهای دیگری دارد
تو کوله بار، سبک کن که پشت مه گویند
پل از تو درّه خطرهای دیگری دارد
تو خواب رفته ای و جز تو نیست در اتوبوس
و جاده کوه و کمرهای دیگری دارد
تویی و همسر تو، کودکان تو آن جا
همان پدر که پسرهای دیگری دارد
چه دعوتی ست که امروز میز صبحانه
شراب ها و شکرهای دیگری دارد
انار هست ولی دانه هایش ازنور است
شراب نیز اثرهای دیگری دارد
فرشته آمده تا پیش خدمتت باشد
اگر دل تو نظرهای دیگری دارد
ولی دعای من این است تو خودت باشی
در آن جهان که دگرهای دیگری دارد
قرار نیست که با مرگ خود تمام شویم
جهان دری ست که درهای دیگری دارد
به آغوشِ خستهام مجالی ده
بگذار
همراه و هم قبیلهی بادِ خزان شدیم
بر ما چه رفته است که نامهربان شدیم؟
بر ما چه رفته است که در ختمِ دوستان
هی هی کنان به هیأت شادی دوان شدیم
بر ما چه رفته است که از هم بریدهایم؟
بر ما چه رفته است که بی ساربان شدیم؟
دنیا به جز فریب چه دارد؟ دریغ! هیچ
تیری زدهست بی هدف و ما نشان شدیم
هر جا که میرویم دریغی نشسته است
امید و عشق را به خدا قصهخوان شدیم
گفتید روشنیم و جوانیم و سربلند
گفتم که پیر و خستهدل و ناتوان شدیم
بر باد دادهایم شکوهِ گذشته را
دیگر چه جای قصه که بیخانمان شدیم
مجموعه شعر "از اینجا که منم"
انتشارات فصل پنجم
شرمی ست در نگاه من،اما هراس نه!
کـم صـحـبـتـم مـیـان شـمـا ، کــم حـواس نـه
چـیـزی شـنـیده ام کـه مـهـم نـیـسـت رفـتـنـت
درخــواسـت مـی کـنـم نـروی ، الـتـمـاس نـه
از بـی سـتـارگـی سـت کـه دلـم آسمانـی اسـت
مــــن عـابـری فلک زده ام ، آس و پـاس نــه
مــن مـی روم ، تـو بـاز می آیی ، مـسـیـر ما
بـا هـــم مـوازی اسـت و لـیـکـن مـماس نـه
پــیـچـیـده روزگار تــو ، از دور واضح است
از عـشـق خـسـتـه می شوی اما خـلاص نـه