عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

رباعیات خیام...

 

رباعی شمارهٔ ۶۶

 

 

این قافله عمر عجب می گذرد

دریاب دمی که با طرب می گذرد

 

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب می گذرد

 

 

 

 

رباعی شمارهٔ ۶۳

 

  

افسوس که نامه جوانی طی شد

و آن تازه بهار زندگانی دی شد

 

آن مرغ طرب که نام او بود شباب

افسوس ندانم که کی آمد کی شد

 

 

 

رباعی شمارهٔ ۶۰

 

  

از آمدنم نبود گردون را سود

وز رفتن من جلال و جاهش نفزود

 

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود

کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

 

 

 رباعی شمارهٔ ۵۴

 

  

آنان که محیط فضل و آداب شدند

در جمع کمال شمع اصحاب شدند

 

ره زین شب تاریک نبردند برون

گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند

 

  

رباعی شمارهٔ ۴۹

 

 

در هر دشتی که لاله‌زاری بوده‌ست

از سرخی خون شهریاری بوده‌ست

 

هر شاخ بنفشه کز زمین می روید

خالی است که بر رخ نگاری بوده‌ست

 


ایران من زنی است... “اهورا فروزان”

 

اترک، ارس، کمان دو ابرویش

ده شهرکرد ریخته در رویش

دامن:خلیج فارس، خزر مویش

شیراز، مست کرده لبانش را

 

نقش و نگاره‌های به جا مانده

از انقراض دوره‌ی عثمانی است

مشروطه‌خواه، سرکش، طغیان‌گر

تبریز می‌تپد ضربانش را

 

ایران من زنی است که می‌خواهد

آزادی‌اش برای خودش باشد

ایران من زنی است که می‌ترسد

بردارد از سرش خفقانش را...


 

 

غزل شمارهٔ ۱۷۳..."حافظ"

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

 

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار

کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد

 

باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند

موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد

 

بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم

شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

 

ای عروس هنر از بخت شکایت منما

حجله حسن بیارای که داماد آمد

 

دلفریبان نباتی همه زیور بستند

دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

 

زیر بارند درختان که تعلق دارند

ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

 

مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان

تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد

گزیده ای از قصیده ی آبی خاکستری سیاه..."حمید مصدق"

در شبان غم تنهایی خویش

عابد چشم سخنگوی توام

من در این تاریکی

من در این تیره شب جان فرسا

زائر ظلمت گیسوی توام

گیسوان تو پریشان تر از اندیشه ی من

گیسوان تو شب بی پایان

جنگل عطرآلود

شکن گیسوی تو

موج دریای خیال

کاش با زورق اندیشه شبی

از شط گیسوی مواج تو من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم

کاش بر این شط مواج سیاه

همه ی عمر سفر می کردم 

ادامه مطلب ...